اشعار و نوشته های من
این اشعار کوچک،تقدیم به بزرگ کسی که رفت تا من همیشه زنده بمانم...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 14 مرداد 1398برچسب:, توسط بلدرچین |

سلام بر همه ی عزیزان.

خوب هستید؟

صبح دلپذیرتون بخیر.

میخواستم بهتون یک وبلاگی رو معرفی کنم که حس میکنم ارزش دیدن و خوندن رو حتی برای چند دقیقه داشته باشه.

وبلاگی هست که زحمات زیادی برای ساختش کشیده شده و انشالا با قدوم مبارک شما شناخته خواهد شد.

وبلاگ مورد نظر عنوانش " بلدرچین نامه1 " هستش. این وبلاگ شامل داستان های گذشته ی اینجانب هست.هرنظری دارید چه

مثبت چه منفی،خواهش مندم بیان کنید دراون وبلاگ...

امیدوارم خوشتون بیاد.

منتظر شما عزیزان هستم.

belderchinnameh1.persianblog.ir

 روی لینک بالا،کلیک کرده تا به صورت انتخاب شده دربیاید و بعد با موس کلیک راست کرده و گزینه ی open link in new tab را انتخاب کنید تا به صفحه وبلاگ وارد شوید.

اگرموفق به ورود با ادرس بالا نشدید، لینک وبلاگ معرفی شده در سمت چپ این وبلاگ ( یعنی وبلاگ باران و احساس،همین وبلاگی که اکنون درونش هستید)،قسمت پیوند ها - سومین لینک وبلاگ قرار دارد.

متشکرم

امیر نمازی

نوشته شده در تاريخ شنبه 14 تير 1393برچسب:, توسط بلدرچین |
چهاردهم تیرماه «روز قلم»





در صفحات تقویم، چهاردهم تیرماه با عنوان «روز قلم» به خود جلوه ای دیگر بخشیده است. نام گذاری این روز به نام قلم، بی ارتباط با تاریخ کهن متمدن و فرهنگ ساز این سرزمین نیست. ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه خود آورده است که چهاردهمین روز از تیرماه را ایرانیان باستان، روز تیر (عطارد) می نامیدند. از طرفی سیاره تیر یا همان عطارد، در فرهنگ ادب پارسی، کاتب و نویسنده ستارگان است. به همین مناسبت این روز را روز نویسندگان می دانستند و گرامی می داشتند.

ارزش و کرامت قلم بسیار بالاتر از آن است که برای بزرگداشت آن و صاحبانش به اختصاص دادن روزی در تقویم به آن بسنده کنیم. این ساده ترین شعار برای تجلیل از مقام قلم و ارباب قلم است. نماد روز قلم برای تجلیل، تجلیل و پیشرفت نویسندگان و نوشته ها، فقط یک تلنگر است. در این روز با گرامی داشت یاد و خاطره اهالی قلم و تجلیل از آثار ایشان، شاید بتوانیم گوشه ای از زحمات طاقت فرسای آنان را قدردان باشیم.


بر همین اساس،این روز بزرگ را بر تمامی نویسندگان و هنر مندانی که با قلم تصویری از زندگی را به تصویر می کشند،تبریک میگوییم و همچینین به تمامی کسانی که ادبیات را کم یا زیاد دوست دارند...
این روز روز بزرگی است در تاریخ ادبیات ایران زمین،امید است که همگان به روشنی و عظمت این روز پی ببرند و قدر بدانند...
نویسندگان و قلم به دستان ایران زمین،علاقه مندان به قلم و نویسندگی و ادبیات،روز بزرگتان مبارک باد...

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 تير 1393برچسب:, توسط بلدرچین |

http://www.irannaz.com/user_files/image/albom/golha/7.jpg

 

مشکی شده احساسم

با یاده تو در خوابم

 

این عشق مرا هر دم

کرده نگران سوزم

 

ای عشق بیا کین حال

ندارد خبر از خوبی

 

هی سوز و گدازه من

هی عشق و نیاز من

 

صد بار دگر آیی

گردم همه نوران من

 

از شمع رخت ای یار

گشتم مجنون همه عالم من

 

سرخه گل روی تو

نشنیده ز جان بردم

 

گشتم ز حریم عشق

پروانه خوش بال و نقوش انگیز

 

پایان

فل بداهه

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 تير 1393برچسب:, توسط بلدرچین |

 

همگی سوار شدند،هیچ کسی جا نماند.

اتوبوس به راه افتاد و حرکت کرد به مقصدی که بازگشتی نداشت...

 

نویسنده : امیر نمازی ( بلدرچین)

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, توسط بلدرچین |

 

دخترک مقابل دریاچه،روی سنگی نشسته بود و چشم به به سکوت آب دوخته بود، حرفی نمیزد،هیچ چیزی نمی توانست حواس او را برهم بزند...

ره گذران و مسافران آب یک به یک از مقابل او می گذشتند و می رفتند.

او به یادش به آرامی اشک می ریخت و زیر لب اهسته می گفت...

« او به زودی برمی گردد... »

 

 

نویسنده : بلدرچین

(امیر نمازی)

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, توسط بلدرچین |

بازگشتم.

حیران شدم

ز جان بی روح شدم

نگاهت سیاه گشته بود بنامم...

 

فل بداهه

نوشته شده در تاريخ شنبه 12 بهمن 1392برچسب:, توسط بلدرچین |

تمامیِ حوادث به یک باره رخ می دهند

چه تو آماده باشی،چه نباشی

چه طاقت داشته باشی،چه نداشته باشی

چه بخواهی،چه نخواهی...

و این همان ترسی ست که من دارمش در دلم...

نوشته شده در تاريخ شنبه 12 بهمن 1392برچسب:, توسط بلدرچین |

 

او می بیند

صبر میکند

هرچه گناه میکنی

به یک لبخند،میبخشد

خشم و عذابی نمیکند

به بندگی مان اعتماد دارد

میگوید که هرچه سیاه باشد آن دلِ پر گناهش

روحی دارد به سفیدی برف

ذاتی دارد به پاکیِ آب

او بنده ی من است،هرچه سیاه و پرگناه باشد

اغوشِ پرمهرش هرلحظه باز است

تا بیاییم و بار دیگر بگوییم :

خدای من،این دفعه هم ببخش مرا

شتر دیدی ندیدی...

او هم میبخشد و همه چیز را ندید میگیرد

این بنده کیست

که دوباره گناه میکند حتی اگر چند لحظه بیشتر از توبه اش نگذشته است

این لحظه است که با خود میگویم:

خدا چه مهربان است،که باز میبخشد و میبخشد و میبخشد...

نوشته شده در تاريخ شنبه 12 بهمن 1392برچسب:, توسط بلدرچین |

 

نماز

سپید است و پاک

نماز

بندگی خالق یکتاست

نماز

بخشش هرگناهی ست

نماز

رسم بندگی ست

نماز

چراغ راه هرکس است

نماز

دوری جستن از بدی ست

نماز

حفاظ یست که مارا حفظ میکند

نماز

سپری محکم است دربرابر وسوسه های پی در پی

نماز

هرچند سخت است،اما ما را سفید نگه میدارد

نماز

وسیله ایست برای ناامیدی از ما ( ناامیدی شیطان از ما)

نماز

زیباست

نماز

مهر است

نماز

لبخندی شادی خداست

نماز

بسیار حُسن دارد در دلش

اما...

نمازی ست پاک و مورد قبول (از جانب خدا مورد قبول است)

که لحظه لحظه اش برای خدا و به یاد خدا باشد...


 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, توسط بلدرچین |

حسین...

شیر شیران

حسین

نور ایمان

حسین

عشق خوبان

حسین

گلبرگ زهرا

حسین

شافع محشر

حسین

دوای مرهم

یا حسین گویم تا بدانی

که هستم زیر بیرقت....

 

 

دوستان عزیز هرگونه نظر پیشنهاد دارند میتونن عنوان کنند.

باتشکر از تک تک دوستان عزیزم

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, توسط بلدرچین |

دوش با من چه کرد این بی قراری/دوش چه حاصل شد این بی صدایی
صدایت هرلحظه همدم من است/ببین چه گشته بر من این بی وفایی
روزگاری چو شمع بودم،سوزانی روشن / حال شمع کجا و من کجا در این بی دوامی
دوش شعرِ خوش از دل بگفتم / هرکه مرا خاست،این دل بی انتهایم نخواست...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط بلدرچین |

نمیدونم چرا یک عده خودشون رو توی یک حدی میبینن و به ادبیات توهین میکنن.

این کارشون واقعا به ادبیات و احساس و ذات شعر ضربه میزنه،

توی چنتا سایت دیدم که نوشتن شعر نو شعر نیست،اونا درحدی هستن که بفهمن شعر نو یعنی چی...

واقعا متاسفم برای این افراد...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط بلدرچین |

شعر چیست؟

شعر رویای شاعر است که روی برگ با قلمی از جنس احساس می رقصد.

هرکس نمیداند این رقص برای چیست!

هرکسی قدر این رقص زیبارا نمیداند.

به سخره گرفتن اسان است و ساختن راه دوباره...

سخت تر از سخت.

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 ارديبهشت 1387برچسب:, توسط بلدرچین |

سلام به همه دوستان.

نمایشگاه کتاب داره تموم میشه،روزای اخرشه.کتاب بخریم که بخونیم نه اینکه بخریم و نخونیم.

کتابای قشنگ زیادن فقط چشم دیدن میخان.تخفیف کتاب هم خیلی خوبه اگر نخرید ضرر میکنید.

امیدوارم روزی بیاد که همه چه پیر چه جوون،چه زن چه مرد و هرادمی،هرجایی،هرزمانی کتاب بخونه حتی اگر 5دقیقه توی راهه.حیفه ادم بی کتاب از دنیا بره.همیشه به این فکر میکنم که کی میخوام شروع کنم به خوندن.استاد های داستان نویسی م همیشه این رو میگفتن تا نخونی نمیتونی بنویسی،هیچ وقت گوش ندادم اما حالا پشیمونم...

 

به امید اون روز که هرجا میرم دست مردم ببینم کتاب هست و دارن میخونن...

 

 

نظر داشتی بزار چه خوب چه بد.بگو چرا کتاب نمیخونی...خواهش دارم ازت نظر بزار



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, توسط بلدرچین |

ورد و جادو رویایی ست و رویا
پشه ایی شود اژدها در آن
جادو گر از جادو و ورد جادوگرست
که باور دارد حالا رویا را

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, توسط بلدرچین |

مروارید دریا زمانی کوچک و بی ارزش بود و حال گرانبهایی پاک...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, توسط بلدرچین |

نرگس باغه توام،مرا از مهر خودت ابی بده،که شوم ارام جانت هر دم...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

تنهایی
واژه ی سرد زمانه
جنسش از بی کسی
دقایقش تلخ
بی یاری درونش موج زنان است
اگر هزاران بار
دقایق به عقب برگردند
تلخی اش همان تلخیه سابق است.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

شبم با حضورت رنگ به رنگ می شود
نمیدانم روز است یا شب
نمیدانم نور است یا سیاهی
با من هر دم بمان تا ارام جان شوم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

اومدی دلمو نشون کردی
اومدی دلمو طلب کردی
اومدی مال خودت کردی
حالا ببوسم یالا
قدرمو بدون یالا
شعرمو بخون یالا

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

کنار دریای دلم ابی ست
دریا رنگش را پیش کشت کرده
نمیدانم چرا اسمان هم برایت تعظیم کرده
بمان بمان کنارم
که بی تو حتی یک قطره باران هم نمی اید

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

عشقِ من در دِلم روشن تر از خاموشی است / عشقِ من در بَرَم زائیده ی تنهایی است.
عشق من زائیده ی عقل است و هوش / تا توانی از مِیِ تلخ عشق بنوش.
عشق من زائیده ی قهر است و بغض / بیا و زهرِ رشک را از من بپرس.
« رشک و حسادت مکن ای زرد روی / رشک مکن بیا و بکن زِ گل بوی »
عشق من زائیده ی ناز ست و مِی / تا توانی عاشقی کن بی مِی.
عشق من تسلای وجود ست هر دم / با ان ارام است و رام دَردَم.
عشق من عشقی ست پابرجایِ زمان / کامم شیرین ست در دلبران
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

دِلم سر به دشتِ جنون میزند / بی گـــُنَه عشق را صدا میزند.
بی گـــُنَه با دل خفتۀ خاکِ درون است / دلم با نیاز از عشق حرف میزند.
روزها در پِیِ تو و شب ها در پناهِ تو / هر لـَخت بی پناه دم از عشق میزند.
روزهایم با تو هر لحظه اش پرمهرست / لحظه هایم هر دم حرف از تو میزند.
دم از تو میزند و اشک ریزان می بویدت / تو چه کردی ام که هوایم دلتنگ میزند.
روز و شب هایم پر از مهر و عشق تواست / ببین چه دادی ام که اسمان دم از حسادت میزند.
در پناهت دل و جانم دریایی ست/ ببین چه دلم سر به شانه ات میزند.
دلم خوش است و عشقی برین / بیا و ببین دیدگانم دم ازتو میزند.
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

دِلم سر به دشتِ جنون میزند / بی گـــُنَه عشق را صدا میزند.
بی گـــُنَه با دل خفتۀ خاکِ درون است / دلم با نیاز از عشق حرف میزند.
روزها در پِیِ تو و شب ها در پناهِ تو / هر لـَخت بی پناه دم از عشق میزند.
روزهایم با تو هر لحظه اش پرمهرست / لحظه هایم هر دم حرف از تو میزند.
دم از تو میزند و اشک ریزان می بویدت / تو چه کردی ام که هوایم دلتنگ میزند.
روز و شب هایم پر از مهر و عشق تواست / ببین چه دادی ام که اسمان دم از حسادت میزند.
در پناهت دل و جانم دریایی ست/ ببین چه دلم سر به شانه ات میزند.
دلم خوش است و عشقی برین / بیا و ببین دیدگانم دم ازتو میزند.
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

درین دنیای بی کسی،کسی مرا یار نشد / هیچ ندارم و هیچکس مرا غم خوار نشد.
هرکس به فکرِ خویش،گم کرده است خود را / درین دیارِ بیگانه،کـَس مرا دلدار نشد.
یار بسیار ست و ماه بسیار و من بی یار / کس نیامد و مرا دل با یار نشد.
دلم گوشه اش خالی ست و مَه ندارد / درین دیار غربت کس مرا یک بار نشد.
هرکه خاتونی دارد درآن شهر دلش / چه کرده ام که مرا هم یک یار نشد.
خاتون ها یک به یک در وصف یار ایستاده اند / بیا و ببین که مرا وصف هم یک بار نشد.
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

به نام حضرت حق که هرچه داریم از اوست / کوله باری داریم که همه عِطرِ بوی اوست.
به نام آن عشق را فزون کرد / بانگِ عشق را در بَرِ جنون کرد.
به نامِ آن که عشق را پاک اموخت / دل را به عشق و مهر و ماه اموخت.
به نام آن که عشق را نازل کرد / مهر آورد و عشق را آرزوی عاجل کرد.
به نام آن که قلم را جان داد / به یادِ ان که بانگ مهر سر داد.
به نام آن که دل را طلب کرد / به دل پاکی آموخت و عِبَر کرد.
به نام آن که عشق را یارِ جنون کرد / فرهاد را در طلب شیرین مجنون کرد.
به نام آن که عشق را اَسَد کرد / زهرهجرِ عشق را زهرِ هرگُل کرد.
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

ما زِ یک کالبَدیم ، بیا با هم بمانیم **** باهم بمانیم و غزلی از عشق بخوانیم.
من غزل خوانی زِ عشق را دوست دارم **** هرسخن که زِ یار است را دوست دارم.
ما زِ یک سوییم بیا باهم شویم **** ما زِ یک نقطه نوریم بیا داخل شویم.
بیا زِ دستِ هم مثنویِ هم بخوانیم **** بیا که یک نَفس گـُلی زِ عشق ببوییم.
بیا که صَد دِل هوایت دارم **** بیا که مَرهمِ دل را یک لبخندِ تو دانم.
بیا که صبحم بی تو شبِ تار است **** بیا که دلم صد عُمر غم بار است.
بی تو خورشید هم سراغم نمی گیرد **** بی تو کسی آرام کنارم نمی گیرد.
بی تو ماه در آسمانم بی نشان است **** بی تو عالم در غُبار است بی تو ماه در حصار است.
با تو عالم در شکوه است **** پر از شادی و سرور است.
با تو اسمانم پر ستاره ست **** باتو شب هایم پر ترانه ست.
با تو غم ها زِ من فراری اند **** با تو لحظه ها طعمِ شرابی اند. (منظور رنگِ شرابی)
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

روزی پیرمردی وارد ایستگاه اتوبوس شد.درون دستش زنبیلی پر وسایل بود،دستانش دیگر طاقت زنبیل را نداشتند.همان گاه اتوبوسی آمد.شلوغ بود،جایی برای سوزن انداختن هم نبود،همه به یکدیگر چسبیده بودند و کسی نمیتوانست حرکتی کند.
پیرمرد تا دید اتوبوس جایی برای او ندارد، فکر کرد که بهتراست با اتوبوس بعدی برود،شاید اتوبوس بعدی که به ایستگاه می آمد،یک کف دست جا برای او داشته باشد. چند ثانیه ای گذشت. به احترام پیرمرد،چندین تن پیاده شدند. پیرمرد با هر سختی ِ ممکنی که بود خود را در فضای تنگ اتوبوس جا داد اما تکان های عجیب اتوبوس، گاهی تعادل اورا برهم میریخت ومجبورش میکرد تا محکم تر میله اتوبوس را بگیرد.
یکی از مسافرین تا پیرمرد را دید که توانایی ایستادن را ندارد،از روی صندلی اش بلند شد. پیرمرد با زنبیل سنگین،با هر رنج و سختیی که میشد خود را به صندلیِ خالی رساند و نشست،حالا فشار اندکی تحمل میکرد. دو دستش را به سمت اسمان،که از پشت شیشه اشکار بود گرفت و شکری کرد.
اتوبوس به ایستگاه بعدی رسید.نیمی از مسافرین پیاده شدند. مقداری از وزن اضافی اتوبوس کم شد ومسافرینِ حاضر راحت تر میتوانستند حرکت کنند،اخرین مسافری که قصد سوار شدن داشت،مرد میانسالِ فلجی بود که با کمک دو عصایش حرکت میکرد. وقتی وارد اتوبوس شد هیچکس حتی نگاهی به او نکرد. انگار جوان مردی درآن لحظه دار فانی را وداع گفته بود...
پیرمرد به ارامی زنبیلش را زیر صندلی گذاشت ، برخواست و به سمت ان مرد که به میله ها چسبیده بود رفت. به اصرار، مرد فلج راضی شد که روی صندلی خالیِ پیرمرد بنشیند، مرد فلج وقتی نشست گفت :
ـ دیگر به ایستادن و بی توجهیِ سایرین عادت کرده ام... چرا شما برخواستید؟شما که خودتان به زور میتوانید روی پاهایتان بایستید...
پیرمرد جواب داد :
ـ درست است که پیرمردم و در سن پدرت هستم،اما خدا اندک نیرویی به من داده که بایستم اما شما نمیتوانید روی یک پا بایستید...
پیرمرد در آخر شکری گفت و از اتوبوس خارج شد...
 
 
نویسنده : امیر نمازی
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

خانه ای خواهم ساخت
ساده و بی هیچ چیزی
خانه ای که به وقت دل شکستگی پناهم باشد
خانه ای که مرا برای خودم بخواهد
خانه ای که بی هیچ چشم داشتی به سویم اید
دوره خانه به حرمت عشق
دو گل می کارم
دو گل رز
که به وقت ناخوشی
پناهم دهد
دوره خانه را
سدی محکم میکشم و مینویسمش
برای خودم بیا
حتی دست خالی
حتی با چشم هایی گریان
فقط مرا برای خودم بخواه
دوره خانه تابلویی میزنم
" نا اهلان وارد نشوند
بی مهران وارد نشوند
نا شادان وارد نشوند "
و بعد با رنگی فیروزه ای
به یاده دریای پارس
مینویسمش
" من همه گان را دوست دارم اما کسی من را دوست ندارد... "

 

نظر بدید لطفا

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

باهرکسی صادق باش
صداقت
هرچه هم بد باشد
تورا سربلند میکند
تورا باارزش میکند
صداقت
هرچه سخت باشد
در گفتن
در رفتار
در کردار
درآخر شادمانی
سبکی
پاکی را میاورد
تا میتوانی صادق باش
استاد دیگران باش
صداقت
هرچه باشد
می ارزد...

 

تروخدا نظر یادتون نره...نظر خوب و بد ارزشمنده

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

باران...
باران،نعمت است
باران رحمت است
باران جان بخش گیاهان است
باران دل چسب بهاران است
باران فصل رویش
باران رقص و جویش
باران اشک ابرهاست
باران سخت گل هاست
باران یار برق است
باران دلدارِ سرد است
باران عشق من است
باران نشانِ دل است
باران و احساس،فکر من است
باران و احساس،شعر من است
باران شعر شب است
رعدون(منظور رعد و برق) درد دل است
دردِ دل اش زیباست
دردِ دلش نور است
باران زندگیست
هرلحظه اش دنیایست...

 

تقدیم به همه عزیزان

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

شعر چیست؟
حرف دل است.
شاعر کیست؟
مادرِ دل است.
دل چیست؟
خانه ی احساس است.
حس چیست؟
مادرِ شعر است.
مادر کیست؟
شاعر شب هایم است.
 شاعر با شعرهایش است که است(معنی: شاعر با شعرهایش زنده است)
شاعر با شعرهایش غزل اشنایی میخواند.
شاعر شکننده است.
شعر فرزندی زیباست برای شاعر.
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

با من سُخنی بگو
سُخن گفتنت را دوست دارم
سُخنانت پُر از لذتِ دل دادگی است
پُر ازحسِ زندگی ست
چه کسی همچو تو سُخن میگوید
چه کسی این گونه با سُخنی رازِ خفته ی دلی را میگوید
چه کسی با سُخن گرهِ کورِ دلی را اهنگین باز میکند
چه کسی چو دریا آرام کننده ی لحظات ست
چه کسی اشتیاقِ زندگی را با سُخنی اندک می دهد
خوشا به حالِ من که چون تویی دارم
با من سُخنی بگو
سُخن نَغضی بگو و دلِ ابریم را افتابی کن
سُخن نَغضی بگو و تنهاییه لحظاتم را درهم بشکن
تو میتوانی
تو قادری
سکوت لحظه هایم،فقط با لب های تو ارام میگیرد
ارامم کن...
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

بِه هر جا برفتم،مرا دیوانه خواندند **** بِه هر دشت و زمینی بیگانه خواندند
بِه هردشت و گلستان،بِه هر بادیه **** قَدرم ندیدند و مرا بی خانه خواندند
اشکم ندیدند،رویم نخواندند،زاید بدیدند **** مرا بشکت و رفتند و ملهد بخواندند
از وصف حالم،این شعر سرودم **** صدق است،به هرجا برفتم مرا ابلق بخواندند
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

دلم چه سخت تپیده
زِ راه عشق کشیده
به کَلافه مِهر تَنیده
به راهِ درد کشیده
به عشق گَرم رسیده
به گرگ عشق دریده
تنم چه سخت بریده
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

زندگی با تو عاشقانه س **** رویای من صادقانه س
با تو بودن عزیزِمن **** یک عمرِ شاعرانه س
با من بمون همیشه یک رنگ **** توی این دنیای رنگ به رنگ
تنها تویی عزیزِ عاشق **** با من بمون عروس قصه
من بودم تنهای تنها        تا اومدی کنارِ من      شدم یه عاشق با عشقی زیبا....
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

که دانست درد غم آلودم چیست؟ **** که دانست بُغِ مِه آلودِ خُفته ام چیست؟
هیچکس ندانست هستم و چیستم! **** که دانست شب های درد آلودم چیست؟
بُغِ مِه آلودم خفت در جان و راهم **** که دانست این جانِ خسته دل برای چیست؟
هرکه امد ندای معنا داری زِ من کرد **** که دانست دردِ سوزانِ قلبم برای چیست؟
دلم شکست دَم نَزدم،بُغ کردم **** که دانست دِلِ شکسته ام سزای چیست؟
هر صبح به یادِ یارم،یا رب گفتم **** که دانست بوتیمارِ عشقینم چیست؟
دل شکسته ام سخت مینالد درین روز **** که دانست سیاهیِ شبِ شکسته ام برای چیست؟
دلِ شکسته ام از بی نوایی،پَر زَنان،غم ناک میخواند **** که دانست این غم ناک خواندنم سزای چیست؟
هرشب به یادش،دلم هوای هم صدایی می کند **** که دانست سُرخیِ چشمانم ازآنِ چیست؟
تنم هرشب و روز زِ آتشِ دوری،میگریَد **** که دانست این سوختنِ تن برای چیست؟
دیدگانم هَر دم،هوای باران می کند ریز ریزان **** که دانست این بارانِ سوزانم سزای چیست...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

مرا بوسه بارانِ شبم کن
مرا سیرابِ لحظه هایم کن
مرا دل شادِ روزگارم کن
مرا فعلِ پُر رنگِ جمله هایت کن
مرا خوشی بخشِ یک روزت کن
مرا دَمی به خوانده هایت مهمان کن
مرا روشنی بخشِ چشمانت کن
مرا دَمی بوسه ای کن
مرا دلداده ی وجودت کن
مرا مهتابِ شب هایت کن
مرا نیلوفرِ مُردابت کن
مرا نگارِ دلت کن
مرا نیازِ هرشبت کن
مرا چراغِ خانه ات کن
مرا احساسِ لبریزِ عشقت کن
مرا محبتی بی بهانه کن
مرا زِ لحظه ایی خنده ی لبت کن
مرا زِ سُرخیِ شانه ات،مهمان کن...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

هیچ کس در یادِ این بیگانه نیست **** هیچ کس در جانِ عشقِ تازه نیست.
هرکس عشقی دارد در بَرَش **** هیچ کس در کارِ این پیمانه نیست.
یا رب این طالع بد شوم چیست؟ **** که هیچکس در بَرِ ویرانه نیست.
هرکس بهشتی برین دارد زِ خود **** هیچکس نیامد و زِ من نیلانه ای نیست.
منم و مِی خانه ای ویرانه تنها **** هیچ کس در یادِ من و دلخانه ام نیست.
مِیخانه ام بی کس ماند و سوخت **** دیدی که بر من میخانه ای نیست.
بی کَس ماندم و یاران به دیده ام **** هریک امده گذشتند و رفتند،پس این بیگانه نیست؟
یاران در شوق و من در هجر و فراق **** بیا و ببین که هجر با من،بیگانه نیست.
ای که با مه رویت زِ شوق غرقی **** هیچکس در عشق خود،پاک دانه نیست....
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط بلدرچین |

 

هیچ کس در یادِ این بیگانه نیست **** هیچ کس در جانِ عشقِ تازه نیست.
هرکس عشقی دارد در بَرَش **** هیچ کس در کارِ این پیمانه نیست.
یا رب این طالع بد شوم چیست؟ **** که هیچکس در بَرِ ویرانه نیست.
هرکس بهشتی برین دارد زِ خود **** هیچکس نیامد و زِ من نیلانه ای نیست.
منم و مِی خانه ای ویرانه تنها **** هیچ کس در یادِ من و دلخانه ام نیست.
مِیخانه ام بی کس ماند و سوخت **** دیدی که بر من میخانه ای نیست.
بی کَس ماندم و یاران به دیده ام **** هریک امده گذشتند و رفتند،پس این بیگانه نیست؟
یاران در شوق و من در هجر و فراق **** بیا و ببین که هجر با من،بیگانه نیست.
ای که با مه رویت زِ شوق غرقی **** هیچکس در عشق خود،پاک دانه نیست....

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.